تفسير القمّى دو جلد است1 و تمام سورههاى قرآن را در بر دارد؛ ولى در هر سوره، برخى آيات را به صورت گزينشى و مزجى تفسير كرده و از برخى بدون تفسير گذشته است.
اين تفسير عمدتاً با استناد به روايات، به تفسير آيات پرداخته است و از اين روى آن را از تفاسير مأثور و روايى به شمار آوردهاند؛2 ولى با توجه به اينكه اجتهادهايى از موءلف نيز در آن ديده مىشود، مىتوان آن را تفسير اجتهادى ـ روايى يا روايى ـ اجتهادى ناميد.
اين تفسير يكى از قديمىترين تفاسير شيعه است و منبعى روايى براى جوامع تفسيرى شيعه، مانند تفسير برهان و نور الثقلين، و تفاسير اجتهادى ـ روايى شيعه، مانند تفسير صافى و كنز الدقائق و تفاسير اجتهادى جامعِ شيعه مانند تفسير مجمع البيان و حتى برخى از تفاسير اجتهادى قرآن به قرآن، مانند الميزان است. در برخى از آن تفاسير، مانند تفسير برهان، تمام اين تفسير آمده است.
اين تفسير داراى نسخههاى خطى متعددى است و از سال 1313 هجرى قمرى به بعد چندين بار چاپ شده است. يك نسخه آن در همان سال و نسخه ديگر آن با اندراج تفسير منسوب به امام عسكرى(ع) در حاشيه آن در سال 1315 هـ. ق چاپ شد و بار ديگر همراه با تقريظ مختصرى از آقا بزرگ طهرانى و مقدمه و تصحيح سيد طيب موسوى جزائرى با ملاحظه چهار نسخه آن، در سال 1404 هـ. ق در قم طبع و نشر،3 و در سال 1411 هجرى قمرى، با همان خصوصيات تجديد چاپ شده است و تنها فرق آن با چاپ سوم، تغيير شماره صفحات است.4
اين تفسير در كتابهاى رجالشناسى5 و كتابشناسى6 ذكر و معرفى شده و پژوهشهايى نيز پيرامون آن انجام گرفته است7 مقاله حاضر پژوهش ديگرى درباره اين تفسير با نظر به پژوهشهاى پيشين است و دستاوردهاى آن نيز با پژوهشهاى ديگر متفاوت است. در پژوهشهاى ديگر، استناد اين تفسير به على بن ابراهيم قمى نفى و يا مورد ترديد قرار گرفته است؛ ولى در اين پژوهش سعى شده با بررسى مستندات پژوهشهاى ديگر، استناد آن به وى تقويت شود. ارزيابىهاى سندى و محتوايى اين پژوهش نيز با پژوهشهاى ديگر متفاوت است. موضوعات زير، اركان مقاله حاضر را تشكيل مىدهند:
1. استناد اين تفسير به على بن ابراهيم؛
2. روايى محض نبودن تفسير قمى؛
3. مكتب تفسيرى موءلف؛
4. روش تفسيرى موءلف؛
5. ارزيابى محتوايى روايات تفسير قمى.
موءلف اين تفسير، على بن ابراهيم بن هاشم قمى(ره) يكى از دانشمندان برجسته شيعه در نيمه دوم قرن سوم و اوائل قرن چهارم است.8 نجاشى رجالشناس معروف شيعه در قرن پنجم در معرفى وى گفته است:
ابوالحسن قمى ثقه در حديث، ثبت9، مورد اعتقاد و داراى مذهب صحيح [روايت] شنيده و فراوان روايت كرده و كتابهايى را تأليف كرده است.10
از جمله كتابهاى او كتاب التفسير را نام برده و در پايان، سند خود را به كتابها و ساير احاديث وى ذكر كرده است.11 شيخ طوسى(ره) نيز كتابهايى را براى او ذكر كرده كه اولين آنها كتاب التفسير است و در پايان، سند خود را به كتابهاى او كه سندى صحيح است، ياد آورد شده است.12 محدث بزرگ شيعه، كلينى(ره) نيز در كافى فراوان از وى روايت نقل كرده است. بنابراين ترديدى نيست كه قمّى(ره) يكى از دانشمندان مورد اعتماد شيعه بوده و كتاب تفسيرى نيز داشته است؛ اما كتابى كه به نام «تفسير القمى» در دو جلد چاپ شده و اينك موجود است، آيا همان كتاب تفسيرى است كه على بن ابراهيم قمى(ره) تأليف كرده و شيخ طوسى(ره) به آن سند صحيح داشته است، يا آميختهاى از آن و غير آن است؟ از ظاهر كلام آيت الله خويى(ره) در مقدمه سوم معجم رجال الحديث استفاده مىشود كه استناد تفسير قمىِ موجود به على بن ابراهيم در نزد ايشان مسلّم و قطعى بوده است؛ زيرا وى از جملهاى كه در مقدمه همين تفسير موجود ذكر شده،13 به عنوان سخن على بن ابراهيم در مقدمه تفسيرش، ياد مىكند و مىگويد در اين كلام دلالت آشكارى است كه وى در اين كتابش جز از ثقه روايت نمىكند.14 با توجه به اينكه نزد وى غير از تفسير موجود، تفسير ديگرى به نام تفسير على بن ابراهيم نبوده، مىتوان نتيجه گرفت كه استناد اين تفسير به على بن ابراهيم از نظر ايشان قطعى است. ولى كتابشناس معروف، شيخ آقا بزرگ طهرانى(ره) اين كتاب را آميختهاى از تفسير على بن ابراهيم و رواياتى از تفسير ابى الجارود ـ كه از امام باقر(ع) نقل شده ـ و برخى روايات ديگر دانسته است. سخن وى چنين است:
قمّى در اين تفسير، نقلِ خصوص آنچه را كه از امام صادق(ع) در تفسير آيات روايت كرده، قصد داشته است و بيشتر روايات آن را از پدرش ابراهيمبن هاشم، [ و او ] از مشايخش كه بالغ به شصت نفر از رجال حديث است نقل كرده است و غالب روايات پدرش از استادش محمد بن ابى عمير با سند يا مرسل از امام صادق(ع) است... و به لحاظ خالى بودن اين تفسير از روايات ساير ائمه(ع)، شاگرد على بن ابراهيم(ابوالفضل عباس بن محمد) كه راوى اين تفسير است، براى تكميل و زياد كردن نفع آن، برخى از رواياتى را كه امام باقر(ع) بر ابى الجارود املاء فرموده و روايات ديگرى را از ساير مشايخش كه متعلق به تفسير آيه و ذكر آن در ذيل آيه مناسب بوده، در اثناى روايات اين تفسير وارد كرده است و اين كار از اوايل سوره آل عمران تا آخر قرآن انجام گرفته است. 15
برخى از نويسندگانِ معاصر، تفسير قمى را تأليف شاگرد على بن ابراهيم نيز ندانسته و ضمن بيان اينكه تفسير قمى موجود به استثناى خطبه و مقدمه، مجموعهاى از تفسير على بن ابراهيم معروف و تفسير ابى الجارود و روايات متفرقه ديگرى است كه موءلف از مشايخ خود نقل كرده است، گفته است:
موءلف آن شخص ناشناختهاى است كه على بن ابراهيم را درك نكرده و تفسير او را به واسطه شاگرد او ابوالفضل عباس بن محمد نقل كرده است.
وى بر اين مدعا شواهدى را از خود كتاب ذكر كرده است كه بخشى از آن، همان شواهدى است كه آقا بزرگ تهرانى ارائه داده و جز براى مدعاى مشترك وى با ايشان(كه همه اين تفسير از آنِ على بن ابراهيم نبوده و موءلف آن شخص ديگرى غير از على بن ابراهيم است) قابل استناد نيست. آنچه از آن شواهد كه ممكن است مستند مدعاى خاص ايشان قرار گيرد، دو چيز است: يكى اينكه عبارت «حدّثنى ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع) قال حدثنا ابوالحسن على بن ابراهيم... » گوياى آن است كه موءلف اين كتاب ابوالفضل العباس شاگرد على بن ابراهيم نبوده، بلكه شخص ديگرى بوده است كه به واسطه ابوالفضل العباس اين روايات را از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده است. دوم اينكه موءلف در هيچ جاى اين تفسير، تعبير «حدثنى على بن ابراهيم» و يا مشابه آن را نياورده و همه جا تعبير «قال على بن ابراهيم» دارد؛ ولى در نقل از مشايخ خود مانند احمد بن ادريس و محمد بن جعفر همه جا تعبير «حدثنا» و «اخبرنا» دارد و حتى در يك مورد هم تعبير «قال» را به كار نبرده است، و اين نشان مىدهد كه موءلف اين كتاب، شاگرد بلاواسطه على بن ابراهيم نبوده است؛ زيرا اگر چنين بود تعبير «حدّثنا» يا «اخبرنا» را در مورد على بن ابراهيم نيز بهكار مىبرد.16
سيد محمد جواد شبيرى از پدرش آيت الله شبيرى زنجانى نقل كرده كه «وى به اثبات رساندهاند كه نه تمام تفسير قمى در اين تفسير آمده است و نه تمام اين تفسير از آنِ على بن ابراهيم است. ايشان با بررسى دقيقِ مشايخ(راويان اول حديث) در تفسير موجود، موءلف آن را شناسايى و وضعيت تفسير موجود را روشن ساختهاند. اين تفسير ظاهراً از على بن حاتم قزوينى بوده كه از مصادر چندى به ويژه تفسير على بن ابراهيم جمع آورى كرده است».17
با اين همه مىتوان گفت استناد اين تفسير به على بن ابراهيم، مشهور و همواره مورد اعتماد دانشمندان و موءلفان بزرگ شيعه بوده است. به عنوان مثال فضل بن حسن طبرسى(ره) از دانشمندان قرن ششم در تفسير مجمع البيان، رواياتى را كه در اين تفسير فعلى موجود است، از على بن ابراهيم نقل كرده18 و گاه تصريح نموده است كه اين روايت را على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده است. 19 از دانشمندان قرن هفتم سيد بن طاووس(ره) در سعد السعود مكرّر تفسير على بن ابراهيم را نام برده و رواياتى را از آن نقل كرده20 كه با اندك تفاوتى در تفسير قمى موجود مذكور است.21 فيض كاشانى نيز در تفسير صافى با عنوان «القمى» فراوان از اين تفسير نقل كرده و در مقدمه تفسير خود، اين تفسير را از جمله منابع خود برشمرده است.22 علامه مجلسى(ره) در مصادر بحارالانوار اين تفسير را با عنوان «كتاب التفسير للشيخ الجليل الثقة على بن ابراهيم بن هاشم قمى» ذكر كرده و در توثيق مصادر فرموده است:
كتاب تفسير على بن ابراهيم از كتابهاى معروف است و طبرسى و غير او از آن روايت كردهاند. 23
اين تفسير از كتابهاى مورد اعتماد شيخ حرّ عاملى(ره) نيز بوده كه در وسائل فراوان از آن روايت نقل كرده است و در فايده چهارم از خاتمه وسائل، آن را از كتابهاى مورد اعتمادى كه موءلفان آنها و غير آنان به صحت آنها شهادت داده و قرائن بر ثبوت آنها قائم شده و از موءلفان آنها به تواتر رسيده و يا صحت نسبت آنها به ايشان معلوم است، به شمار آورده است،24 و در فايده پنجم، طرق خود را به آن كتابها كه مشتمل بر نام علماى بزرگ شيعه است و ترديدى در صحت آن نيست، ذكر كرده است.25 بنابراين علاوه بر اينكه استناد اين تفسير به على بن ابراهيم، نزد شيخ حرّ عاملى ثابت و معلوم بوده، طريق صحيحى نيز به آن داشته است و در نتيجه علاوه بر اشتهار، طريق صحيح نيز بر صدور اين تفسير از على بن ابراهيم وجود دارد و در نظر فقيه معظم شيخ انصارى(ره) نيز استناد اين تفسير به على بن ابراهيم تمام بوده است ؛ زيرا از روايتى كه در اين تفسير در ذيل آيه «... اوفوا بالعقود... » در تفسير «العقود» از عبدالله بن سنان نقل شده، با عنوان «صحيحه ابن سنان كه در تفسير على بن ابراهيم روايت شده» ياد مىكند.26
ممكن است گفته شود هر چند اين امور براى استناد اين تفسير به على بن ابراهيم شواهد مناسبى است، و در صورت عدم مانع، براى اثبات استناد آن به وى كافى است، ولى در اين تفسير شواهدى بر عدم استناد آن به على بن ابراهيم وجود دارد كه استناد اين تفسير را به ايشان با اشكال روبهرو مىسازد. يا بايد گفت تفسير قمى اى كه طبرسى، سيد بن طاوس، مجلسى و شيخ حر عاملى از آن نقل كردهاند، غير از تفسير قمى موجود بوده است كه البته اين احتمال نسبت به دانشمندان متأخر مانند شيخ حر عاملى و مجلسى بسيار بعيد است ـ بهخصوص كه از تفسيرى ديگر غير از تفسير موجود گزارش ندادهاند ـ و يا بايد گفت آنان به خلط اين تفسير با غير آن پى نبردهاند كه آن هم بعيد است.
در پاسخ به اين اشكال، مىتوان گفت كه دلايل پيشگفته مبنى بر استناد تفسير به على بن ابراهيم قوى است و شواهد يادشده در حدّى نيست كه بتواند با آن دلايل معارضه كند؛ زيرا محتمل است كه عبارت «حدثنى ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر(ع) قال حدثنا ابوالحسن على بن ابراهيم... » در تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» جزء تفسير قمى نبوده و خود سند ديگرى به اين تفسير است كه نويسنده اين عبارت، آن را پس از مقدمه در ابتداى تفسير ذكر كرده است و با وجود اشتهار استناد اين كتاب به على بن ابراهيم و طريق صحيح صاحب وسائل به آن، مجهول بودن آن سند از اعتبار اين تفسير نمىكاهد. همچنان كه در ابتداى مجلس اول از امالى صدوق سندى با پنج واسطه به خود صدوق ذكر شده است.27 همچنين در مواردى كه از تفسير ابى الجارود نقل شده و بعد از آن گفته شده است: «رجع الى تفسير على بن ابراهيم»، ممكن است ناقل آن خود على بن ابراهيم باشد؛ زيرا تفسير ابى الجارود پيش از تفسير على بن ابراهيم تأليف شده است وبا تعبير «رجع الى تفسير على بن ابراهيم» و امثال آن خواسته است به خواننده بفهماند كه حديث يا مطلبى را كه بعد ذكر مىكند، از خود او است و از تفسير ديگر نقل نكرده است؛ همان گونه كه ميان موءلفان پيشين مرسوم بوده كه در آغاز كتاب با كلمه «قال» نام خود را ذكر مىكردهاند تا استناد كتاب را به خود بفهمانند؛ چنانكه در قرآن كريم نيز خداى متعال فراوان سخن خود را با تعبير «قال ربّك»، «فقال لهم الله» و امثال آن بيان كرده است.28
به رغم آنكه تفسير قمى را به عنوان يكى از تفاسير روايى به شمار آوردهاند،29 ولى بايد دانست كه اين تفسير، روايى محض نبوده و اجتهادها و اظهار نظرهايى از موءلف در آن وجود دارد كه به نمونههايى از آن اشاره مىشود:
1. در ذيل آيه «الذين يوءمنون بالغيب... »30 ياد كردِ چهار قسم ايمان در قرآن با استشهاد به شمارى از آيات،31 اجتهادى از خود موءلف است. تصور نشود كه اين قسمت عطف به «يصدّقون بالبعث» و مفعول «قال» و تتمه سخن منقول از امام صادق(ع) است ؛ زيرا اگر چنين مىبود وجهى نداشت كه بعد از ذكر قسم اول ايمان و استشهاد به آيهاى از قرآن به روايتى از امام صادق(ع) استدلال كند. سيد هاشم بحرانى نيز اين قسمت را كه در تفسير قمى حدود دو صفحه است، سخن على بن ابراهيم دانسته و با عنوان «قال على بن ابراهيم» در تفسير برهان ذكر كرده است.32
2. در ذيل آيه «والذين يوءمنون بما انزل الى و ما انزل من قبل»33 جمله «قال بما انزل من القرآن الى و ما انزل على الانبياء قبل من الكتب»34 نيز ظاهراً بيانى از خود على بن ابراهيم است و لذا بحرانى نيز آن را با عنوان «قال على بن ابراهيم» در ذيل آيه آورده است.35
3. گاهى براى توضيح معناى آيات به اشعار عرب استناد كرده است. به عنوان مثال در توضيح معناى آيه «وله الجوار المنشئات فى البحر كالاعلام»36 به شعر «خنساء» استشهاد مىكند،37 و نيك مىدانيم كه استشهاد به اشعار عرب در تفسير آيات، در روايات ائمه اطهار(ع) متداول نيست. توجه به سياق نيز ترديدى باقى نمىگذارد كه استناد و استشهاد به شعر مزبور، اجتهادى از موءلف است.
4. همچنين از توضيحاتى كه در اين تفسير براى برخى كلمات يا جملههاى آيات 8 ـ 25 سوره بقره بدون استناد به روايتى و حتى بدون تعبير «قال» ذكر شده،38 به دست مىآيد كه همه آنها از موءلف بوده و مستند به روايتى نيست؛ چنان كه قسمتى از آنها در تفسير برهان به عنوان سخن على بن ابراهيم نقل شده است.39
5. تقسيم قرآن به اقسام و اصناف و ذكر مثالهايى از آيات براى آن اقسام كه در مقدمه تفسير آمده، از زبان خود موءلف است؛ گرچه به لحاظ مشابهت مطالب آن با آنچه در تفسير نعمانى در ضمن روايتى از امام صادق(ع) از امير موءمنان(ع) نقل شده،40 مىتوان احتمال داد كه محتواى اين مباحث برگرفته از روايت حضرت امير(ع) باشد؛ چنان كه در مواردى از مقدمه، مطالب به روايتى از امام صادق(ع) مستند شده است.41
از اين قبيل موارد در اين تفسير فراوان يافت مىشود.42 پس نمىتوان آن را تفسير روايى محض به شمار آورد؛ بلكه آميختهاى از روايات و آراى تفسيرى و سخنان اجتهادى موءلف آن است.43
گرچه موءلف اين تفسير، از شيوه تفسيرى خود سخن نگفته است، ولى با توجه به آنچه در مقدمه كتاب آورده و با ملاحظه چگونگى روش او در تفسير آيات، به دست مىآيد كه وى طرفدار تفسير اجتهادى ـ روايى بوده و در اين تفسير نيز طبق همين مكتب عمل كرده است.
وى در مقدمه كتاب پس از نقل آيات و رواياتى در فضيلت قرآن و لزوم عمل به آن، از آيه كريمه و انزلنا اليك الذكر لتبّين للناس ما نزّل اليهم44 استفاده كرده است كه خدا تبيين احكام، فرائض و سنن قرآن را بر پيامبر واجب كرده و بر مردم نيز تفقه، تعليم و عمل به محتواى قرآن را فرض دانسته است؛ آنگاه از پيامبر(ص) و اهلبيت آن حضرت به عنوان حاملان اصلى علوم و معارف قرآن ياد مىكند كه بر مردم لازم است به آنان مراجعه كنند. سپس روايتى از حضرت امير(ع) مىآورد:
دانشمندان از اصحاب محمد(ص) تحقيقاً مىدانند كه آن حضرت فرمود به راستى من و اهل بيتم پاكيزه شدگانيم. پس بر آنان سبقت نگيريد كه گمراه مىشويد و از آنان تخلف نكنيد كه به لغزش مبتلا خواهيد شد و با آنان مخالفت نكنيد كه نادان خواهيد ماند و به آنان تعليم ندهيد زيرا آنان از شما داناترند. آنان در بزرگى داناترين مردم و در كوچكى بردبارترين مردم اند پس حق و اهل آن را هر جا كه باشد پيروى كنيد.45
بر اين اساس على بن ابراهيم قمى ضمن واجب دانستن فهم معانى قرآن و عمل به آن، فهم آن را متوقف بر تبيين رسول خدا(ص) دانسته و ضرورى مىديده است كه معانى و معارف قرآن از طريق رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) فهميده شود.
از اين رو در اين تفسير، در بيان مفاد آيات، از روايات بيشترين كمك را گرفته و در غالب موارد به ذكر روايت اكتفا كرده است. با اين حال از اينكه در بسيارى از موارد بدون استناد به روايات، معنايى را براى آيات ذكر كرده و يا به نقل حوادث تاريخى و توضيح لغات پرداخته و يا از آيات ديگر قرآن كمك گرفته و حتى گاهى به اشعار عرب استشهاد نموده است، مىتوان استفاده كرد كه وى اخبارىمسلك نبوده است كه مدرك غير ضروريات دين را چه در اصول و چه در فروع دين، منحصر به شنيدن از معصومين(ع) بداند46 و از قرآن كريم جز معنايى را كه در روايات براى آيات بيان شده، قابل استناد نداند؛ بلكه خود قرآن را نيز به مقدارى كه معنايش(به خودى خود يا به كمك آيات ديگر) آشكار باشد، قابل استناد مىدانسته است. شاهد مدعا افزون بر آنچه گذشت، اين است كه در مقدمه تفسير به آياتى از قرآن كريم استدلال و استناد كرده است.47
على بن ابراهيم قمى در تفسير آيات، غالباً به ذكر رواياتِ مبيّنِ معناى آيات اكتفا كرده است. شيوه نقل روايات در كتاب او به گونهاى است كه مىتوان برداشت كرد كه به روايت اعتماد داشته است. به عنوان نمونه در موارد بسيارى با تعبير «فانّه» روايت را ذكر مىكند48 و گاهى پس از بيان مدعاى خود به روايت استناد مىكند49 و يا روايت را دليل بيان خود قرار مىدهد.50
موءلف بيشتر روايات را با سند مىآورد، اما درباره سند آنها اظهار نظرى نمىكند. چه بسا از كلام وى در مقدمه تفسير استفاده شود كه همه رواياتى را كه آورده در نظر وى صحيح و معتبر بوده است51 و بر اين اساس مىتوان گفت هر چند در متن تفسير، بررسى سندى وجود ندارد، ولى موءلف در گزينش روايات به صحت سند آنها اهتمام داشته و فقط روايات معتبر و مورد اعتمادش را آورده است. از نظر محتوا رواياتى را كه مىآورد، برخى مفسّر معناى ظاهر آيات است52 و برخى، معانى باطنى يا رمزى آيات را بيان مىكند53 و برخى، قرائت آيات و كلمات را از امامان معصوم نقل مىكند54؛ ولى روايات را تفكيك و دسته بندى نكرده و به صورت مخلوط آورده است. به تفويض و رجعت يا احكام فقهى مانند حرمت بدعت و سخن گفتن در دين خدا بدون علم، اشاره مىكند55 و گاهى به مناسبت آيات، احكام فقهى را با تفصيل مىآورد.56
روايات تفسير قمى را از نظر محتوا مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
1. رواياتى كه محتواى آن پشتوانه عقلى يا عقلايى يا قرآنى و شرعى داشته و حقبودن آن معلوم است و پذيرفتن آن مبتنى بر اثبات صدور آن از معصوم نيست؛ مانند روايتى كه در تفسير سوره حمد «المغضوب عليهم» را به ناصبىها(كسانى كه با امامان معصوم(ع) عداوت و دشمنى دارند) و «الضالّين» را به شك كنندگان(در امامت امامان معصوم(ع) يا مطلق اصول دين) و كسانى كه امام [ زمان خود ] را نمىشناسند، تفسير كرده است.57 نيز مانند روايتى كه آيه لتُسئَلُنّ يَومَئِذٍ عن النّعيم را چنين تفسير كرده است: اين امت از آنچه خدا به واسطه پيامبر(ص) و اهل بيت آن حضرت(ع) به آنان نعمت داده است، سوءال خواهند شد؛58 زيرا شمول آيه نسبت به آن نعمتها آشكار است. همچنين روايت ديگرى كه «يوم الدين» را به «يوم الحساب» معنا كرده59 با توجه به اينكه شاهد قرآنى(و قالوا يا ويلنا يوم الدين)60 دارد. نيز روايتى كه كفر را در كتاب خدا، بر پنج وجه دانسته و براى هر وجه شاهدى از آيات قرآن ارائه داده است.61 البته استناد اين دسته از روايات به معصوم(ع) بر اثبات صحت سند توقف دارد و در صورت عدم اثبات، نمىتوان آن را به امام نسبت داد، بلكه بايد با تعبير «نقل شده» بيان كرد.
2. رواياتى كه محتواى آنها مورد اعراض همه مسلمانان بوده و يا مخالف ضروريات و قطعيات دينى است؛ به گونهاى كه حتى اگر سند آنها هم صحيح باشد، ظاهر محتوايشان غير قابل قبول بوده و نمىتوان به آنها ملتزم شد. بنابراين يا بايد در برابر آنها توقف كرد يا آنها را بر وجه صحيح و قابل قبولى تأويل نمود؛ مانند روايتى كه مىگويد امام صادق(ع)، صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم را «صراط مَنْ انعمت عليهم و غير المغضوب عليهم» قرائت كرده است62 و حال آنكه اين قرائت به دليل اينكه مورد اعراض همه مسلمانان ـ اعم از شيعه و سنّى ـ است، نمىتوان به آن ملتزم شد و چنين قرائتى را در مورد آيه تجويز كرد. يا روايتى كه در ذيل آيه ان الله لايستحيى ان يضرب مثلا مّا بعوضة فما فوقها... 63 «بعوضه» را به امير موءمنان و «ما فوقها» را به رسول خدا(ص) تأويل و تطبيق كرده است؛64 حال آنكه ظاهر اين تأويل با عظمت مقام امير موءمنان(ع) و رسول خدا(ص) ناسازگار است.65 يا روايتى كه در ذيل آيه و ظنّ داود انّما فتنّاه فاستغفر ربه و خرّ راكعا و اناب66 داستانى را كه با مقام نبوت حضرت داود ـ على نبينا و اله و عليه السلام ـ مناسب نيست، بيان كرده است.67
3. رواياتى كه محتواى آنها عقلا و شرعا ممكن بوده و هيچ محذور ثبوتى ندارند، ولى راه اثبات آنها منحصر به سند صحيح يا قراين قطعى دال بر صدور آن از امام معصوم(ع) است. گويا اكثر قريب به اتفاق روايات اين تفسير از اين قبيل(دسته سوم) بوده و روايات دو دسته قبل، تعداد اندكى را شامل مىشوند. روايات دسته سوم خود داراى اقسامى است:
الف. بخشى مربوط به تأويلِ آيات است و دلالت آيات بر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره آشكار نيست و اراده چنين معنايى از آيات با قطع نظر از بيان معصوم(ع) نامعلوم است. اين دسته از روايات در تفسير قمى فراوان است. به عنوان نمونه روايتى كه در تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» مىگويد باء «بهاء الله»(زيبايى و شكوه خدا) و سين «سناء الله»(رفعت و برترى خدا) و ميم «ملك الله»(فرمانروايى خدا) است،68 از اين قبيل است. و همچنين است روايتى كه «الكتاب» را در آيه دوم سوره بقره، به حضرت على(ع) تأويل كرده69 است و يا روايتى كه در تفسير سوره شمس، «الشمس» را به رسول خدا(ص) و «القمر» را به امير الموءمنين(ع) و «الليل» را به پيشوايان ظلم و مستبد تطبيق داده است.70
ب. بخش ديگر، رواياتى است كه معناى كلماتى از قرآن كريم را بيان نموده و يا متعلق برخى از افعال و يا صفات را تعيين كرده است، ولى شاهد لغوى و ادبى ندارد؛ نظير روايتى كه «الحمد للّه» را به «الشكر للّه» و «رب العالمين» را به «خالق المخلوقين» معنا كرده و متعلَّق «الرحمن» را همه مخلوقات و متعلق «الرحيم» را خصوص موءمنين معرفى كرده است71 و يا روايتى كه در تفسير سوره عصر، متعلَّق «الذين امنوا» را ولايت حضرت على(ع) قرار داده است.72 در برخى از موارد بهخوبى معلوم است كه معنا و متعلَّقى كه براى كلمات و آيات بيان شده، قابل فهم براى عرف نمىباشد؛ به گونهاى كه اگر در روايت بيان نمىشد، افراد عادى به آن پى نمىبردند؛ مانند روايتى كه در بيان متعلَّق آيه فاذا فرغت فانصب73 فرموده است: فاذا فرغت من نبوتك فانصب عليّا(ع).74
ج. رواياتى كه شأن يا سبب نزولى را براى آيات بيان كرده است كه جز از طريق روايات و اخبار تاريخى نمىتوان به آن آگاه شد؛ مانند روايتى كه در تفسير سوره «عاديات» خبر مىدهد كه اين سوره درباره اهل وادى يابس نازل شده است. 75 نظاير اين روايت، در تفسير قمى بسيار است.
د. رواياتى كه در توضيح و تفسير آيات مربوط به پيامبران سلف و يا پيامبر اكرم(ص) قضايا و داستانهايى را بيان مىكنند كه صحت و سقم آنها متكّى به صحت و ضعف روايات است؛ مانند روايتى كه در ذيل آيه اول سوره اسراء(سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى... ) قضيه معراج نبى اكرم(ص) را بهتفصيل بيان كرده76 و مشتمل بر مطالبى است كه پذيرفتن آنها جاى تأمل دارد، ولى چون امكان عقلى دارد و برهان عقلى بر خلاف آن نيست، در فرض صحت سند، وجهى براى انكار نيست. نمونه ديگر، روايت مفصّلى است كه در اوايل سوره قصص، داستان تولّد حضرت موسى(ع) و انتقال او به خانه فرعون و بزرگ شدن وى را در آن خانه و رفتن به قريه مدين و ازدواجش با دختر حضرت شعيب(ع) به تفصيل بيان كرده است.77
هـ. بخش ديگرى از رواياتِ اين دسته، رواياتى است كه قضايا و مطالبى را درباره آخرت و جهان پس از مرگ بيان كرده و برخى از حقايق و امور آخرتى را توضيح داده است. نمونه آن روايتى است كه در وصف «صراط» و وضع مردم نسبت به آن فرموده است: آن از مو نازكتر و از شمشير تيزتر است. برخى مانند برق از آن عبور مىكنند و برخى مانند كسى كه مىدود، و برخى مانند پياده و برخى مانند كسى كه در حال راه رفتن بر روى دست و شكم است.78 نظاير اين روايت نيز در اين تفسير كم نيست و پيدا است كه اعتقاد به محتواى اين بخش از روايات در گرو اطمينان به صدور اين روايات از معصوم است و جواز خبر دادن از آن متوقف بر صحت سند اين روايات است.
* دانش آموخته حوزه علميه و عضو هيئت علمى پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
1. سيد بن طاووس، متوفاى قرن هفتم در توصيف آن فرموده است: «و جميع الكتاب اربعة اجزاء فى مجلدين»(سيد بن طاووس، على بن موسى، سعد السعود، ص 87) از كلام وى معلوم مىشود كه در آن زمان نيز دو جلد بوده است.
2. ر. ك: التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 325؛ ايازى، سيد محمد على، المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 838.
3. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 14ـ 17، مقدمه سيد طيب جزائرى.
4. در اين مقاله از همين چاپ اخير استفاده شده و آدرس مطابق صفحه شمار چاپ 1411 هـ. ق است.
5. ر. ك: النجاشى، رجال؛ شيخ طوسى، الفهرست؛ آيت اللّه خويى، معجم رجال الحديث.
6. ر. ك: الذريعة الى تصانيف الشيعه.
7. ر. ك: پژوهشى پيرامون تفسير قمى، نوشته سيد احمد موسوى، كيهان انديشه، ش 32؛ پژوهشى در باره تفسير على بن ابراهيم قمى، نوشته كاظم قاضى زاده، بيّنات، ش 10؛ تفسير قمى در ترازوى نقد، نوشته حسن شريفى و محمد حسين مبلغ، پژوهشهاى قرآنى، ش 5 و 6.
8. شيخ آقا بزرگ طهرانى در الذريعة، ج 4، ص 302 در باره او فرموده است: «كان فى عصر ابى محمد الحسن العسكرى(ع) و بقى الى 307 فانه روى الصدوق فى عيون اخبار الرضا عن حمزة بن محمد بن احمد بن جعفر قال اخبرنا على بن ابراهيم بن هاشم سنة 307... و فى بعض اسانيد الامالى و الاكمال هكذا: حدثنا حمزة بن محمد، الى قوله بقم فى رجب 339 قال اخبرنا على بن ابراهيم بن هاشم فيما كتبه الىّ فى سنة سبع وثلاثمأة».
9. ثبت، يعنى كسى كه هر حديثى را نقل نمىكند، فقط حديثى را كه علم به صحتش دارد، روايت مىكند.(ر. ك: مامقانى، مقباسالهدايه، ج 2، ص 241).
10. رجال، النجاشى، ص 260، رقم 680.
11. ر. ك: همان.
12. ر. ك: الفهرست، ص 89، رقم 370.
13. و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهى الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الديْن فرض الله طاعتهم(تفسير القمى، ج 1، ص 30).
14. معجم رجال الحديث، ج 1، ص 49.
15. الذريعة، ج 4، ص 303. شايان ذكر است كه با تتبعى كه انجام گرفت، معلوم شد در اين تفسير از ساير امامان معصوم غير از امام صادق و امام باقر(ع) نيز فراوان روايت شده است؛ گرچه روايات نقل شده از امام صادق(ع) بيشتر از روايات ساير امامان است. همچنين در موارد بسيارى، از غير طريق ابى الجارود نيز از امام باقر(ع) در اين تفسير روايت نقل شده است كه حتى تعدادى از آنها قبل از اوايل سوره آل عمران است.
16. ر. ك: موسوى، سيد احمد، «پژوهشى پيرامون تفسير قمى»، كيهان انديشه، ش 32، ص 84 ـ 90.
17. ر. ك: شبيرى، سيد محمد جواد، مجله آينه پژوهش، ش 48، ص 50. خود نيز اين مطلب را شفاهاً از آيت اللّه زنجانى استفسار كردم. وى ضمن قطعى دانستن اينكه اين تفسير موجود از آنِ على بن ابراهيم نيست، فرمودند: مظنون است كه موءلف آن على بن حاتم قزوينى باشد؛ زيرا بسيارى از راويان اول احاديث اين تفسير مشايخ على بن حاتم قزوينى است. مشايخ على بن حاتم قزوينى به نقل از معجم رجال الحديث، ج 11، ص 298، عبارتند از: احمد بن ادريس، احمد بن على، احمد بن محمد بن موسى، حسين بن على، حميد بن زياد، على بن الحسين، على بن سليمان زرارى، قاسم بن محمد، محمد بن ابى عبدالله، محمد بن احمد، محمد بن جعفر، محمد بن جعفر بن احمد بن بطة القمى.
18. ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 200 ذيل آيه 124 بقره، ص 207 ذيل آيه 127؛ تفسير قمى، ج1، ص 59 و 60، ذيل همان دو آيه.
19. ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 200.
20. ر. ك: سعد السعود، ص 83 ـ 87.
21. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 59 و 277 و 378 و ج 2 ص 146.
22. ر. ك: تفسير الصافى، ج 1، ص 77.
23. بحار الانوار، ج 1، ص 8 و27.
24. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 20، ص 36 ـ 43.
25. ر. ك: همان، ج 20، ص 43 و 49 ـ 55، در فائده ششم نيز فرموده است: «و قد شهد على بن ابراهيم ايضا بثبوت احاديث تفسيره و انها مروية عن الثقات عن الائمة»(ر. ك: همان، ص 68).
26. ر. ك: انصارى، مرتضى، كتاب المكاسب، ج 2، ص 212، اوايل بحث خيارات. امام خمينى در كتاب البيع، ج 4، ص 14، از اين حديث با عنوان «صحيحه عبدالله بن سنان» ياد كرده كه حاكى از اعتبار اين تفسير در نظر ايشان است. آقاى معرفت در التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 326 فرموده است: «و لم نجد من المشايخ العظام من اعتمد هذا التفسير او نقل منه» ولى با توجه به آنچه نقل شد، نادرستى اين كلام آشكار است.
27. ر. ك: صدوق، امالى(ط موءسسه بعثت) ص 49. در ابتداى كتاب الغيبة نعمانى نيز چنين ذكر شده است: «حدثنا الشيخ ابوالفرج محمد بن على بن يعقوب بن ابى القنابى رحمه الله قال حدثنا ابوالحسن محمد بن الجبلى الكاتب و الفظ من اصله كتبت هذاه النسخة و هو ينظر فى اصله قال حدثنا ابوعبدالله محمد بن ابراهيم النعمانى بحلب»(نعمانى، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، ص 9) و هيچكس اين سند را با اينكه موءلف اين كتاب محمد بن ابراهيم نعمانى باشد، منافى ندانسته است.
28. ر. ك: ص، آيه 71؛ بقره، آيه 30، 43. در مكاتب تفسيرى، ج 3 برخى ديگر از شواهد نفى و مستندات ترديد بررسى شده است و در اين مقاله به خاطر ضيق مجال صرف نظر شده است.
29. ر. ك: التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 325؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 329.
30. بقره، آيه 3.
31. ر. ك: تفسير قمى، ج 1، ص 59 ـ61.
32. ر. ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 56.
33. بقره، آيه 4.
34. ر. ك: تفسير قمى، ج 1 ص 61.
35. ر. ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 57.
36. الرحمن، آيه 24.
37. ر. ك: تفسير القمى، ج 2، ص 355. نمونه ديگر آن را در ج 1، ص 74 در ذيل آيه 44 سوره بقره و ج 2 ص 339 ذيل آيه 13 سوره قلم بنگريد.
38. ر. ك: همان، ج 1، ص 63.
39.ر. ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 59 رقم 2، ص 64 بعد از رقم 5 و ذيل آيه 16 بعد از رقم 1، ص 65 بعد از رقم 4، ص66 بعد از رقم 1.
40. اين روايت را در بحار الانوار، ج 93، ص 93 ـ 97 بنگريد.
41. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 35 ـ 37.
42. ر. ك: همان، ج 1، ص 64، تفسير آيه 28، سوره بقره، ص 72، ذيل آيه 36، سوره بقره، ص74، ذيل آيات 31 ـ 33 و 44ـ63 سوره بقره.
43. در مواردى اين آميختگى به گونهاى است كه تميز بين روايت و كلام موءلف دشوار است و اين يكى از نقايص و مشكلات اين تفسير است. اگر فرد يا افرادى با دقت اينها را از هم جدا كرده، و در چاپهاى بعدى روايات از آرا و مطالب موءلف تفكيك و مشخص و معيّن آورده شود، خدمتى به دانش تفسير و روايات وكمكى به استفادهكنندگان از اين تفسير خواهد بود.
44. نحل، آيه 44.
45. تفسير القمى، ج 1، ص 30 و 31.
46. مانند محمد امين استر آبادى كه در الفوائدالمدنيّه، ص 128، عبارت ذيل را عنوان بابى قرار داده است:
«فى بيان انحصار مدرك ماليس من ضروريات الدين من المسائل الشرعية اصلية كانت او فرعية فى السماع عن المعصومين(ع) ولى فيه ادلّة... ».
47. و محتمل است در عبارت: «و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهى الينا ورواه مشايخنا و ثقاتنا» منظور وى از «ما ينتهى الينا» معانى و مطالبى باشد كه با تدبر در آيات به ادراك و فهمش منتهى مىشده است و اين احتمال با توجه به مضارع بودن فعل «ينتهى» بعيد نيست.
48. به عنوان نمونه ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 61، 64، 71، 72، 74، 94، 110، 111، 113، 117.
49. مانند اينكه در بيان دلالت آيات «و اذ قلتم يا موسى لن نوءمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناكم من بعد موتكم... »(بقره / 55 و 56) گفته است: «فهذا دليل على الرجعة فى امّة محمّد(ص) فانّه قال لم يكن فى بنى اسرائيل شيئى الاّ و فى امّتى مثله.» (تفسير القمى، ج 1، ص 76).
50. در بيان اينكه يكى از وجوه ايمان تأييد و روح ايمانى است كه خدا در دلهاى موءمنان قرار داده است، گفته است: والدليل على ذلك قوله صلى الله عليه واله «لايزنى الزانى و هو موءمن و لايسرق السارق و هو موءمن يفارقه روح الايمان مادام على بطنها فاذا قام عاد اليه قيل ما الذى يفارقه قال الذى يدعه فى قلبه.»(همان، ص 61).
51. همان گونه كه شيخ حرّ عاملى و آيت الله خويى چنين استفاده كردهاند(ر. ك: وسائل الشيعه، ج 20، ص 68 ؛ معجمرجالالحديث، ج 1، ص 49).
52. نمونه آن روايتى است كه در تفسير سوره حمد «المغضوب عليهم» را به ناصبىها و «الضّالّين» را به شك كنندهها و كسانى كه امام را نمىشناسند تفسير كرده است(ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 58)؛ نمونه ديگر روايتى است كه در تفسير آيه 35 سوره بقره بهشت حضرت آدم(ع) را به باغهاى دنيا تفسير كرده است(ر. ك: همان، ص 71).
53. معناى باطنى مانند روايتى كه «الكتاب» را در آيه دوم سوره بقره، به امام على(ع) معنا كرده است(ر. ك: همان، ص 59) و معناى رمزى مانند روايتى كه باء «بسم الله» را به «بهاء الله» و سين آن را به «سناء الله» و ميم آن را به «ملك الله» معنا كرده است(ر. ك: همان، ص 57).
54. مانند روايتى كه خبر داده است كه امام صادق(ع) آيه 7 سوره حمد را «صراط من انعمت عليهم...» قرائت كرده(ر. ك: همان، ص 58) و روايتى كه مىگويد امام صادق(ع) آيه 238 بقره را «حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى صلاة العصر... » قرائت كرده است(ر. ك: همان، ص 106).
55. ر. ك: همان، ج 1، ص 255 و 227 و ج 2، ص 150 و 468.
56. در ذيل آيه و ان طلّقتموهنّ من قبل ان تمسّوهّن... بقره، آيه 237 اقسام عده و احكام آن را بيان كرده است(ر. ك: همان، ج 1 ص 105 و 106).
57. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 58.
58. ر. ك: همان، ج 2، ص 477.
59. ر. ك: همان، ج 1، ص 57. البته روايت بودن اين قسمت بنابراين است كه فاعل «قال» در «قال يوم الحساب» امام صادق(ع) باشد و با توجه به سياق بعيد نيست كه چنين باشد.
60. صافات، آيه 20.
61. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 61.
62.ر. ك: همان، ج 1، ص 58.
63. بقره، آيه 26.
64 .ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 64. در سند اين روايت قاسم بن سليمان توثيق خاص ندارد ولى از رجال كامل الزيارات است.(ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 14، ص 20، رقم 9502) و معلّى بن خنيس نيز مورد اختلاف است.(ر. ك: جامع الرواة، ج 2، ص 247 ـ 250)
65 .از برخى روايات استفاده مىشود كه در اين روايت تحريفى رخ داده است.(ر. ك: بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 71 و 72(ذيل آيه 26 سوره بقره).
66. ص، آيه 24.
67. ر. ك: تفسير القمى، ج 2، ص 232 ـ 235. نمونه ديگر اين روايات را در ج 1، ص 277 ـ 279 در ذيل آيه 189 و 190 سوره اعراف بنگريد.
68. ر. ك: تفسير القمى، ج 1، ص 56.
69. همان، ص 59.
70. همان، ج 2، ص 455.
71. تفسير القمى، ج 1، ص 57.
72. همان، ج 2، ص 478.
73. انشراح، آيه 7.
74. تفسير القمى، ج 2، ص 462.
75. ر. ك: تفسير القمى، ج 2، ص 470 ـ 474.
76. ر. ك: همان، ج 2، ص 3 ـ 12.
77. همان، ج 2، ص 136 ـ 139.
78. همان، ج 1، ص 58.